معنی اهمر ، تورک

حل جدول

اهمر ، تورک

شغال


اهمر

شغال


شغال

اهمر، تورک

لغت نامه دهخدا

اهمر

اهمر. [اَ م َ] (اِ) شغال را گویند وآن جانوریست مانند سگ لیکن از سگ کوچکتر است. (برهان) (هفت قلزم). و رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود.


تورک

تورک. (اِ) نقطه ٔ سپیدی که بر سیاهی یا سپیدی چشم افتد. کوکب. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دانه های سپید که بر چشم دردگین پیدا شود. آبله ریزه ٔ سرخ یا سپید که بر چشم افتد. بَجَّه. نقطه ٔ سرخی از خون بسته در چشم از بیماری چشم با ضربتی. طَرفَه. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || دانه و هسته ٔ انگور در اصفهان. (یادداشت ایضاً).

تورک. [ت َ وَرْ رُ] (ع مص) برگردانیدن پای را بر ستور جهت آسایش یا جهت ترک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). برگردانین پای را بر ستور جهت آسایش و یا جهت فرودآمدن. (ناظم الاطباء). منه قولهم: لاترک فان الوروک مصرعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درنگی نمودن در حاجت و آهستگی کردن در آن: تورک عن الحاجه. || در پلیدی خود آلوده گشتن، تورک فی خرئه. || اقامت ورزیدن در جایی: تورک بالمکان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر سرین نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تکیه نمودن بر سرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیر بغل گرفتن کودک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بر یک سرین نشاندن مادر کودک را. یقال: تورکت المراءه الصبی، ای جعلهاعلی ورکها معتمداً علیها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه: جاءَت فاطمه متورکه الحسن. (اقرب الموارد). || بر یک سرین خفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): نام متورکاً؛ ای متکثاً علی احد جنبیه. (اقرب الموارد). || سرین بر پای نهادن در نماز یا هر دو سرین یا یک سرین بر زمین نهادن در آن. قال الازهری: التورک فی الصلوه ضربان سنه و مکروه اما السنه فهو ینحی رجلیه فی التشهد الاخیر و یلصق مقعده بالارض و اما المکروه فهو یضع یدیه علی ورکیه فی الصلوهو هو قائم و قد نهی عنه و کان مجاهد لایری بأساً بتورک الرجل علی رجله الیمنی فی الصلوه و فی حدیث آخر کره أن یسجد الرجل متورکاً؛ ای أن یرفع ورکه اذا سجد حتی یفحش فی ذلک و قیل أن یلصق الیتیه بعقبیه فی السجود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قادر گردیدن بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد).


روباه تورک

روباه تورک. [تو رَ] (اِ مرکب) روباه تربک. (آنندراج). رجوع به روباه تربک شود.

فرهنگ عمید

اهمر

شغال


تورک

شغال،

خرفه

نام های ایرانی

تورک

پسرانه، نام پسر شیدسب پادشاه زابلستان

گویش مازندرانی

تورک

تبر کوچک

قله ای به ارتفاع ۳۰۴۲ متر در کلاردشت

فرهنگ فارسی هوشیار

تورک

(اسم) خرفه

سخن بزرگان

آتا تورک

ملتی که آزادیش به ستم گرفته شده، هر اندازه هم که در ثروت و رفاه باشد، از نظر بشریت به اندازه یک پادو مغازه ارزش ندارد.

معادل ابجد

اهمر ، تورک

872

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری